شهرنتــ ~ پورتال جامع خبری، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی

متن مرتبط با «قصه كودكانه» در سایت شهرنتــ ~ پورتال جامع خبری، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی نوشته شده است

آهنگ بسیار زیبای ناصر صدر و مرتضی زرلکی به نام قصه پر از خون

  •   آهنگ بسیار زیبای ناصر صدر و مرتضی زرلکی به نام قصه پر از خون   برای دانلود آهنگ قصه پر از خون از ناصر صدر و مرتضی زرلکی کلیک کنید ,morteza zarlaki - gheseye por az khoon (ft naser sadr),morteza zarlaki(ft naser sadr),قصه ي پر از خون,ناصر صدر و مرتضي زرلكي ...ادامه مطلب

  • کتاب داستان قدیمی و کودکانه ” فندک جادو ” منتشر شده در سال ۱۳۴۳

  • داستان قدیمی و کودکانه ” فندک جادو ” اثرهانس کریستین آندرسن ترجمه محمدرضا جعفری     خلاصه داستان : سربازی فقیر که از پادگان بر می گشت پیرزن جادوگری را دید که ادعا می کرد در ازای بدست آوردن فندک از درون تنه ی درختی سرباز را ثروتمند و خوشبخت می کند. سرباز نیز وسوسه شد که فندک پیرزن جادوگر را برایش بیاورد و … ,fandake jadoo,اثر هانس کریستین آندرسن,ايبوك كودكانه,جایزه هانس کریستین آندرسن,داستان قدیمی,داستان هاي كوتاه,داستان های هانس کریستین آندرسن,داستانهای قدیمی کودکانه,دانلود داستان بچگانه,دانلود داستان های هانس کریستین آندرسن,دانلود داستانهای قدیمی ایرانی,دانلود داستانهای کودکانه قدیمی,دانلود رایگان داستانهای قدیمی,دانلود قصه كودكانه,دانلود كتاب,دانلود كتاب داستان,دانلود كتاب داستان فندك جادو,دانلود كتاب قصه,دانلود كتاب قصه فندك جادو,دانلود كتابهاي طلايي,دانلود کتاب فندک جادو,زندگینامه هانس کریستین آندرسن,فندك جادو - كتاب طلايي,فندک جادو,فندک جادویی,قصه كودكانه,كتاب داستان قديمي,كتابهاي انتشارات امير كبير,محمدرضا جعفری,هانس کریستین آندرسن,وبلاگ محمدرضا جعفری,کتاب داستان قدیمی,کتاب داستان کودکانه,کتاب داستانهای قدیمی کودکان,کتابهای هانس کریستین آندرسن ...ادامه مطلب

  • قصه های عمو نوروز

  • قصه های عمو نوروز ننه سرما داشت روزهای آخر ماندنش را می‌گذراند. دیگر نفس‌هایش سردی نداشت. برف‌هایی را که با خودش آورده بود، کم‌کم با گرمای خاله خورشید داشتند آب می‌شدند.   او باید جایش را به عمو نوروز می‌داد. عمو نوروز هم توی راه بود داشت می‌رسید. او تازه رسیده بود به پشت کوهی که آن طرف، سینه دشت قد علم کرده بود و منتظر بود که ننه سرما خودش را جمع و جور کند تا او با شادمانی و خوشحالی جایش را بگیرد و برای همه شور و نشاط و شادی را به ارمغان بیاورد … این چند روز هم گذشت و ننه سرما رخت و لباسش را جمع و جور و از اهالی خداحافظی کرد و رفت. ننه سرما که رفت عمو نوروز پایش را گذاشت به آبادی. او با خودش گل و سبزه و بهار داشت و آن را به اهالی و مردم سر راهش هدیه می‌داد و همین طور که می‌رفت پشت سرش گل و سبزه و چمن سبز می‌شد و رشد می‌کرد. عمو نوروز یکی یکی در خانه‌ها را می‌زد و به آنها بهار و گل و سبزه و چمن هدیه می‌کرد.,داستان , داستان های عمو نوروز , داستان های قدیمی , عمو نوروز , قصه , قصه های باستانی , قصه های زیبا با موضوع نوروز , قصه کودکان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها